خیانت ونامردی رو باهم میکنن=====میگن ازلجت بود
آخه نوکرتم کی امتحانت حرص دراوردن بازی دادن دروغ گفتنات تموم میشه ولله کمی به خودت
فک کن خدارو
گاهی اوقات بشدت احساس نگرانی میکنم...ترس از دست دادن اطرافیانم وقتی که
دیگه نه جوونی برام مونده و نه شورو هیجان و انگیزه ای...همه زندگی کوتاهم
رو دویدم فقط برای اینکه دیگران رو شاد ببینم .تا تونستم قهر نکردم تا دل کسی
رو نشکنم .در جواب رفتار های پدرو مادرم که به ناحق متهم میشدم سکوت
میکردم و زود یه بهونه ای جور میکردم واسه خندیدن...اون موقع به این فکر
میکردم ،من با خوشحال کردن اطرافیانم،با کمتر کردن غمهاشون وبا مرهمی
برای زخم ها شدن احساس مفید بودن میکنم و این بزرگترین هدیه اس به
خودم.وقتی که یه بار با کاری که پدرم کرد کاملا فرو ریختم ،وقتی که دیگه به
هیچکس اعتماد نداشتم و ازم فقط یه ادم شکست خورده مونده بود به خودم گفتم تا
عمر داری نبخش باعث و بانی گریه های شبونتو.تا عمر داری نبخش کسیو که
همیشه ی خدا احترامشو نگه میداشتی.اصن تا عمر داری هرگز نبخش ...هیچکس
لیاقت بخشش تو رو نداره .
به خودم گفتم گرگ باش ،گرگ بودنو یاد بگیر .بی تفاوت باش.حق نداری گریه
کنی .حق نداری ترحم کسیو برای خودت بخری.همه چیزو بسپار به خدا...اما
دیدم نه من میتونم گرگ باشم و نه بقیه واسه افکار من ،خواسته های من و
احساسات من تره خورد میکنن.پس بازم احترام گذاشتم .بازم به خاطر زخمی که
بابام به زندگیمون زد شبها مخفیانه گریه کردم و صبحها دو تا سیلی به صورتم
میزدم و میگفتم باید شاد باشی باید قوی باشی باید به اونایی که حالشون مث تو و
حتی بدتره کمک کنی.کارم به جایی رسیده بود که هیچکس جز خدا از دل خونم
خبر نداشت .سال کنکورم بود و توان درس خوندن نداشتم و تنها دعای من توی
هر مناسبت مذهبی و غیر مذهبی این بود ...خدایا زندگیمونو بهمون برگردون.
از دست خودم عصبانی بودم که حتی نمی تونستم اون کسیو که ارامشو ازم سلب
کرده نفرین کنم.توی همین دست و پا زدنها بود که یه شب یه متنی خوندم :هیچ
آدمی نمیتونه تو رو از اون مشکلی که دست و پاتو بسته نجات بده.تو باید خیلی
زود بزرگ بشی .باید یه تنه همه مشکلاتو حل کنی .اشکاتو پاک کنی و یا علی
بگیو بری جلو.
این جمله انگار اب بود روی آتیش.درسامو میخوندم.کمتر پرخاشگری میکردم.تو
هر چیزی به نکته مثبتش فکر میکردم.استینامو زدم بالا و یه تنه جنگیدم با کسی
که داشت زندگی شیرینمونو از هم میپاشوند.
نتیجه این بود که من بازم نتونستم کاری کنم اما درست زمانی که داشتم دوباره نا
امید میشدم خدا زندگی اون طرفو از هم پاشوند.
میخام بگم گاهی اوقات یه سری مشکلات توی زندگی پیش میاد که حل شدنش از
توان تو خارجه.اما تو بجنگ .واسه به دست اوردن کسایی که دوستشون داری
بجنگ.مطمئن باش خدا در برابر تلاش هات سکوت نمیکنه.
و من...همونی که یه روزی بریدم از عالم و آدم ،الان از فکر از دست دادنشون
اشک توی چشمام جمع میشه .حتی اگر توی میدون مبارزه شکست خوردی ،با
خستگیهای خودت مبارزه کن ،روی پاهات بایست و بعد از پذیرش شکستت
دوباره تلاش کن واسه پیروزی...روزهایی میرسه که بابت مقاومتت توی گذشته
به خودت افتخار میکنی... HASTI:)
گاهی که دلت دیگر نه جا دارد برای درد ،و نه عشقی برای ماندن ، و نه
طاقتی برای بی طاقتی ها ...، گاهی که زبانت نایی برای جاری کردن
کلمات ندارد و صدایت در انبوه سکوت گم شده ...، گاهی ک نمیدانی
فریاد بزنی یا سکوت کنی ،بمانی یا بروی ،بخواهی یا
نخواهی...،نوشتن چه مرهمی است روی زخم های بی طبیب مگویت!
قلم چه زیبا از دلت بیرون میکشد و ردیف می کند قافیه های دل را !
و کاغذ تنها گوش شنونده ای است که در سکوت و سکون، حرف های
بی شنونده ات را می شنود و فرش زیر پایشان میشود !
وقتی که مینویسی صدایت را کسی نمیشنود، اشکت را کسی نمی
بیند،و حالت را کسی نمی فهمد .
وقتی می نویسی ، تمام وجودت از قلم روی کاغذ پیاده می شود ...
وقتی که مینویسی قلم زبانت می شود و کاغذ شنونده ات !تو اراده
میکنی و قلم میگوید و کاغذ می شنود !
می خواهی گریه کنی واژه اشک می نویسی...
می خواهی بخندی ،لبخند می نویسی...
می خواهی فریاد بزنی ، ولی در سکوت می نویسی...
و یا میخواهی حرف بزنی ، اما می نویسی...
زبان برای نوشتن مهم نیس ! مهم آن است تو آنچه را بنویسی که حرف
تو را می زند و از روح و جسم تو بر می خیزد ، از احساسی که نه
تعارف دارد و نه دروغ می گوید ...
نه چند رنگ است و نه بی رنگ ،نه تماما از دل بر می خیزد و نه تماما از
عقل !...
مهم نیست که تو چقدر در دریای کلمات غوطه وری ،چگونه جمله ها را
می چینی و از چه راهی می نویسی...
مهم آن است که تو از احساس خودت بنویسی ،از خودت !
از آنچه دیدی ، شنیدی ، خواندی و درک کردی . انسان وقتی میتواند
بنوید که خودش باشد ! خودش باشد و دنیای واژگان و یک قلم و یک
کاغذ ...
سکوت را در هیاهوی واژه های روی کاغذ تجربه کند و صدایش را در
سکوت به گوش ها برساند .
وقتی که می نویسی احساست را
افکارت را
و حتی خودت را
با دیگران
شریک می شوی !!!
.....
سلام بازم با یک متن تو دلی اومدم نمیدونم خوبه یا نه اما دوست دارم بنویسم
دوری خیلی سخته دوری ازخانواده
دوری از دوست رفیق و آشنا
دوری از عشق
درسته ما عشقی نداریم اما میفهمم سخته
اما این دوری یچیزی داره یاد میده هیچ چیز وهیچ کس ارزش نداره
اینم اینه که میفهمی تا ی هفته تو فکری یااینکه میگن نیستش بعد ی هفته فراموش میشی از خاطر خیلیا
یا بهتره بگم کلا فراموش میشی
زندگی یادم داد اونیکه دلم میخواد باشم
الانم دلم میخواد دور باشم
که دورم میشم
نویسنده:MAhDi
یاحق
همه دل دارن ماهم داریم ن میتونم بگم تا حالا کسی عاشق نشده نه میتونم بگم عاشق نشدم
نه میتونم بگم کسی تاحالا شکست نخورده نه میتونم بگم الان تو دلم نیست که دوسش ندارم
پس نمیگم چون بگم مطمنن دروغه پس نگم بهتره اما.
لال میشم ساکت میشم حرفمو نمیزنم خلاصه کنم میگم بیخیال.
بیخیال دنیا بیخیال روزگار نامرد بیخیال همه کس همه چیز
چه مجازی چه واقعی
از کی گله مند باشم از دوست از آشنا از فامیل از کی
منم آدمم اما خودمو زدم به بی احساسی زدم به اینکه عاشق نمیشم
زدم به اینکه دیگه کسی نیست که عاشقش بشم باو به مولا ماهم آدمیم اما
کارایی دیدم از بی معرفت ونامردای دور ورم که احساساتمو کشتم اره من کشتم همه چیزمو
مرده متحرکم احساسی برام نمونده به کی بگم چی بگم اخه خدایا بازم شکرت
دلم میگیره گاهی لاعقل بااین نوشتن اروم میشم حتی منظورمو واحساسمو نگیرین
خاکتون مهدی یاحق
نوشته: MahDi
بدترین حالت که تو دنیا وجود داره خیانته
خیانت رو فقط ی دختر به پسر یا ی پسر به دختر نمیکنه
بلکه میشه خیانت به خود کرد خیانت به خانواده کرد ویا خیانت به رفیق
بد ترین خیانت به خود یعنی باور نداشتن خود یعنی خود رو باور نداشتن وبدی کردن به زندگی خود
خیانت به خانواده یعنی دروغ گفتن بهشون یا نزاری به زنگیت سرک بکشن نزاری
خوبیت رو بگن نزاری کمکت کنن.
خیانت به رفیق یعنی اینکه رفیقی که تو شادیات وغم هات کنارت باشه وقتی همون
رفیق رو بخاطر ی دختر بفروشی یا همون رفیق رو پیش ی دختر کوچیک کنی
یا رفیقت رو به دختری یا پسری بفروشی بدترین حس دنیاست
همدمت همه وجودت رفیقت که تو همه لحظه کتارته بخوای بفروشیش
اونم به کی به ی دختر یا پسر هه بعد رفتن همون دختر وپسر میبینی همون همدم تنهاییاتم نیست
ببینی بدبخت ترین موجود روی زمینی همون دختر خانوم یا اغا پسر پر وبخاطر همون رفیقت رو هم پروندی
بسلامتی رفیق تنهاییام
بسلامتی رفیقی که تو غم هام گریه کرد وتو شادیام خندید
بسلامتی رفیقی که تو سخت ترین لحظه زندگیم زد پشتم گفت رفیق نموردم پشتتم مثل کوه
بسلامتی رفیق
نوشته:MahDi
نه اسیم ن خاصیم فقط یاد گرفتیم ارزش رو به باارزشا بزاریم و
ارزش رو به هر بی ارزشی نزاریم عوض شدیم اما عوضی نشدیم .
نمیشه به هربی لیاقتی گفت وزیاد اعتماد کرد چه مجازی چه غیرمجازی.
چه برسه به خودت اینا رسم روزگار نیستن اینا رسم مهدی بودنه.
هرکی میخواد باشه اخرش اشه یا لاشه ازما گفتن ونوشتن
کسی که بهت گفت رفیق زود خام نشو کس که بهت گفت رفیق پشتتم
زود باور نکن درسته رفیق حرکت داره اما اینم بدون تو این روزگار حرمت خیلی
چیزارو شکوندن چه برسه به رفیق ببین خواهرم یا داداشم رفیق به حرف نیست
به عمله که کم دیده میشه ویا بهتره بگم دیده نمیشه رفیق این دور وزمونه یادنبال هوستن
ویا استفاده کردن ازت که کارسون انجام شه این ی واقعیته ازما گفتن
نوشته:MahDi
داداش بودن یا داشتن خیلی باحاله میدونی چرا میدونی کسی که پشتته
مثل رفیقات چشش به ناموست نیست یا چشش به پولت نیست یا چیزای دیگه نیست
پشتته بخاطر خودته نمیتونه نابودیتو ببینه یا نمیزاره کس دیگه زیر پاتو خالی کنه
مثل کوه همیشه استواره وهمیشه کنارته وهمیشه پشتته
داداش داشتن یعنی تموم دنیارو داشتن میدونی خیالت راحته ازپشتت
خنجر از پشت نمیزنه بلکه پشتت مثل کوه استواره اره داداش یعنی این
من داداشمو دارم نیاز به رفیق ندارم که خیانت کنه ونامردی بهم
من داداش دارم نیاز به دوس دختر ندارم که هرروز به چشم نگا کنه دروغ کنه وبا کس دیگه لاس بزنه داداشی خیلی مخلصیم
خدایا خاکتم که دو داداش باحال بهم دادی که حس بی کسی نمیکنم اره من دوتا کوه دارم داداش یعنی کوه معرفت
نوشته :MahDi
دلتنگی نمیدونم میدونین یعنی چی نمیدونم حسشو چشیدین یانه
شاید شماها دلتنگ عشقتونین نمیدونم یا کس دیگه
اما من دلتنگ ی نفرم اونم تموم وجودمه بی اون نمیتونم
این دنیا ورسمشو تحمل کنم بی اون نمیتونم مبارزه کنم
بی اون نمیتونم سربلند باشم
بی اون نمیتونم بااین دنیا ورسم نامردیش بجنگم
اینی که من میگم خیلی بزرگه حتی نمیتونیم تصورش کنیم
اون بعد خدا دومین خدای منه اون هیچکی نیست جز بابام
اره بابام خدای دومنه کسی که بدون اون این دنیارو نمیخوام
اون کسیه که بعد اینکه خوردم زمین دستمو گرفت کشید بالا
اون کسیه که پشتم بود شاید گاهی بهم میگفت مهدی ادم نمیشی تو
تو زبون اما دوست داشتن واقعی رو برام همیشه ثابت کرد حرف نزد
اره من عاشقم نه عشقم هوسه نه عشقم لاس میزنه نه عشقم هرزگی میکنه
نه عشقم بهم دروغ میگه هیچ کدوم اینارو نمیکنه عشق من همه دنیامه
شاید عشق شما جنس مخالفه اما عشق من هم جنس منه
اره عشق من کسی که من بدون اون ی لحظه نمیتونم تصور کنم که زندگی
میکنم بابامه
باباجون عاشقتم شاید هیچ وقت به زبون نیوردم اما دیونه وار میخوامت
بدون تو نمیتونم زندگی کنم باباجون از نوع تو تو این دنیا وباباهاش کم پیدا میشه
خدا هم یکی از کمیاب هارو بهم داد وقتی که میدیدی ناراحتم میگفتی
چیشده دردتو به بابات نمیگی نمیگی چرا ناراحتی نمیگی چرا دلت گرفته
باباتم ها پشتت وایستادما تو لب تر کن بابایی
بابایی الان میخوام لب تر کنم بابا من وجودتو جسمتو دستتو میخوام
اما ندارمش اخه ازم دوری میخوام برگردی کنارم که دستتو ببوسم
بابا منتظر برگشتنتم ها دروسته هرروز باهات حرف میزنیم اما صدات جای خودتو
نمیده بابا منتظرتم
خاک پاتم بابا جونم
یاحق
نوشته:MahDi
تاریخ:1396/2/10
ساعت:17:01
22سالمه از وقتی خودمو شناختم به این و اون اعتماد کردم از رفیق گرفته تا فامیل وآشنا
مهدی اینو کن چشم مهدی بهمانو کن چشم مهدی اینو اشنا کن چشم اینو بهم برسون چشم
مهدی اینو ترک کن چشم چرا چشم بخاطر هیچ ی کلمه اعتماد به همشون میدونی چیه
واقعا فک میکردم اره اینا بنده خدا هستن بنده خدا از اسمش معلومه کسی که مثل خداست
هه بعدش فهمیدم چیا که نکردن بهم بااین اعتماد.من میگم شما بشمارین
1.داداش میشه از عشقم مراقب باشی نمیخوام هیچ نامحرمی به عشقم
چپ نگا کنه چشم داداش برو درپناه حق برو دانشگات خداحافظ داداش درامان خدا
چندروز بعد برگشتن داداش داداش اخ یواش هه عشق پر رفیق پر
2.داداش بیا خونمون این وسایلو بدم ببر به رفیقم بده باشه داداش تو جون بخواه
مرسی داداش تو لطف داری اومدیم دادم وسایل رو رفت بابا گوشیمو ندیدی
نه بابا رو کمد بود که یعنی چیشده نمیدونه داداش اومدی خونمون گوشیمو دیدی
یا با شوخی برنداشتی مهدی بخدا ده ملیون بیفته جلوم دست نمیزنم باشه داداش
یک هفته بعد مهدی جانم داداش اون رفیقمون گوشیت رو به یکی فروختا .(اعتماد)
اره پایه و اساس همش یک جمله اعتماد .
اعتماد نگو اخر خریت بگو
اینو فهمیدم بنده خدا هست اما هرجا نیست .اعتماد نگو داشم بگو خریت
اعتماد کردی فاتحتو بخون نگو رفیقمه اشنامه یا فامیلم
اعتماد کنی نامردی ببینی یک کلام زر نزن به خدا شکایتم نکن
خدا گوشش پر این حرفاست به خودت شکایت کن چرا اعتماد کردی
اعتماد یعنی نامردی
اعتماد یعنی خیانت
اعتماد یعنی بی معرفتی
اعتماد یعنی بازی بازندگیت باناموست
اعتماد(خریت محض)
نوشته:MahDI
1396/2/8
میگن دلتنگی سخته اره راس میگن منم امشب دلتنگم اما نمیدونم
دلتنگ کی یا چه کسی نمیدونم نمیدونم درمورد چی هم بنویسم
الان که میخونین باخودتون میگین این چقدر گیجه نه گیج نیستم
اما موندم از کدوم رسمزندگی بگم یا ازرسم ادما فرق نمیکنه مجازی باشه
یاواقعیت تو هردوتاش دل هست شکستشم هست ناراحتیم شم هست
حتی خنده هاشم هست سخته ببینی به یکی که کمک کردی ارزش گذاشتی
بخاطرش چیزایی رو ترک کردی داره میره حس میکنی ناراحتی دلت گرفته اما از
یچیز خوشحالی اونم اینکه داره میره برا موفقیتش برا ارامش زندگیش میره
منم الان اینطور حسی دارم دلم گرفته تو این حالت دوس دارم بنویسم و
آهنگ گوش بدم اخه اروم میشم انگار خودمو خالی میکنم ازاین ادما تو زندگی
خیلیا میان و میرن این مهمه که کی برات میمونه وکی میره تجربیاتم بهم نشون
داده اونیکه برات میمونه خودت خانوادت وبخصوص خداته
تو این موقعه ها میگم کسی که مارو خواست مال ماس وکس که مارو نخواست
گوربابای هفت جدابادش چون نباید ضعیف بود کمی ضعیف باشی نابود میشی
زندگیت رو میگیرن ونابودت میکنن .
مااینیم با هرکس صمیمی نمیشیم اگه هم بشیم تااخر پایه ایم اگه پرو شه بگه
میرم میگم بسلامت امشب میشناسمت فردا شب بیای تا حالا ندیدمت
ما اینیم چون خدا مال منه اون مال من باشه نیازی به کسی ندارم
نوشته:MAHDI
الان که نوشتم اول نوشتم دلتنگ بودم اخر نوشتم شادم مااینیم یاحق
گفتم عاشق شدی گفت اره گفتم چند بار گفت فک کنم چهار یا پنج بار
حالا فک کنه خدا بدونه راستو دروغش بعد میگن واقعیت داره اخه نوکرتم
مگه ادمم چهار یاپنج بار عاشق میشه این دله انسانه یاحیوان
..............................................................
تو کافه نشسته بودم دیدم دوتا پسر از عشقشون حرف میزنن
بعدش دیدم میخندن فک کردم ادم عاشق اینطور حرف نمیزنه
نگو از عشق دروغشون نه از هرزگیشون از بی ناموسیشون
از سکسشون حرف میزنن اینا شدن امسال بهروز وثوقی امسال فردین
مردونگی شده به بالا بودن سکس به ابرو برداشتن به هرزگی
فقط دختر خانوم هیچ پسری دوست نداره به خواهرش باچش بد نگا کنن
به خواهرش غیرت داره دوست نداره پسری نزدیکش بشه فقط
ی سوال ازخودتون با چشمی بهتون نگا میکنن وبا چه چشی به خواهرشون
عاشقن عاشق خودتون نه عاشق هوستون اخ اخ حالا باخ باخ
دختر زنگ بزن پسر دردسترس نمیباشد استفادشو کرد رفت
اره اینا رو قالبمون کردن به اسم چی عشق من به این میگم حرومزادگی وکشک
اهای دختر خانوم به خودت ارزش قایل باش اقا پسر به خواهر ومادرت ارزش قایل باش
امروز عشق وحال ببین فقط ی حرف اوس کریم بالا سر هستش ها
فردا دخترت خواهرت خانومت هست ها ازما گفتن خود دانین
حرف دل
نوشته :MahDi
1396/1/30
اوس کریم نوکرتم نزاشتی لاشی بشم اوس کریم خاک پاتم
چشامو باز کردی عاشق تنهایی هستم تا حرومزادگی تنهایی
عاشقتم تنهایی روانیتم گلل یاحق .
نمیدونم داداشی یا اجی که اینو میخونی نمیدونم موقعه خوندن چه فکری میکنین
کلمه به کلمه نوشته هام واقعیت داره دلم پره گفتم با نوشتن
شاید اروم شدم برا همین مینویسم
برا دل خودم مینویسم من دانشجو شهر دیگه ای بودم یکی بهم نامردی
کرده بود تو خودم نبودم بقول همه هازا فازا یا چند چند بهتره بگم زیاد خوش نبودم
زده بود سرم قید همه چیز رو بزنم حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو نداشتم
فقط با ی زنگ شروع شد گفتم قید همه چیز رو زدم لباسمو جم کن دارم
میام برم (منظورم مامانمه)پشت گوشی گریه کرد منم تو خودم نبودم فردا صبحش کلاس داشتم نرفتم
رفتم ترمینال فردا صبحش رفتم شهرمون پایان خدمتمو وچیزای دیگمو جم کردم حاظر شدم برم برا همیشه
مامنم گریه کرد حالش بهم خورد بردنش بیمارستان شوک بهش وارد شده بود وقتی اومدن دنبال وسایلش
وقتی فهمیدم حالش خرابه ووخیمه شوک عصبی برام وارد شد خونه هم منو
زن داداشم وبرادر زادم تنها بودیم اولین چیزی که به فکرم رسید خود زنی بود
رفتم رختکن حموم زن داداشم فهمیده بود میخوام چی کنم قسمم داد گفت بیا بیرون
منم اومدم رفتم اتاقم هیچی حالیم نبود تیغ رو برداشتم هی میزدم هی میزدم
حالیم نبود ی چشمو خون گرفته بود ی چشم گریه فقط گریه حال عجیبی داشتم
برادر زدام گریه میکرد درم بسته بودم زن داداشمم قسمم میداد نکن نکن اما کو گوش
شنوا نبود که بشنوه کل دستم خون هه زنگ زده بود زن داداشم خونه خالم شوهر خالم اومد احترام
خاصی براش قایل بودم از اول زندگیم وقتی صدام کرد حرف گفت دست از کار برداشتم
وقتی زن داداشم دستمو دید حالش بهم خورد هه برادر زادمو بگو ترسید بود
نگو مامانم رو میخواستن بستری کنن بخاطر من نمونده بود گفته بود حال اون خرابه نمیخوام بمونم منظورش من بودم
فرداش رفتم بی خبر بلیت گرفتم وقتی بلیت رو مامانم دید گریه کرد چندین ساعت قسمم میداد
اما کو گوش شنوا بابام اومد خیلی حرفا بهم گفت گفت تا حالا بدی دیدی ازم گفتم نه گفت کم محبتی دیدی
گفتم نه گفت مگه ازهمه بهترین هارو براتون فراهم نکردم گفتم اره گفت
بهترین لباسا وچیزای دیگه رو ندارین مگه گفتم اره داریم مگه تاحالا هرچی گفتین قبول نکردم گفتم کردین
گفت پس چی میخوای حرفتو بگو حرفی نداشتم بگم سکوت کردم چون واقعیت بود
مامانم با خیس اشک گفت پس چی میخوای دردتو بگو لعنتی گفتم از خودم نفرت دارم از زندگیم ازهمه
گفتم میرم بابام گفت جلوتو نمیگیرم برو پول هم میدم وکارت بانکشم داد خدایی داد گفت فقط پسری که
من بزرگ کردم ادمی نبود تسلیم شه چیا بهم گفتی چیا میکنی گفتم بابا
به مولا نمیتونم سخته گفت برو مسافرت حالت جا بیادگفتم نمیتونم میخوام برای همیشه برم
گفت باشه .رفتم اتاقم به حرفای بابام فکر کردم گفتم لعنتی چی میخوای پدری
که درکت میکنه مادری که عاشقانه میپرستت توزندگیم مشهد نرفته بودم اخه زیاد از
شهر های مذهبی خوشم نمیومد گفتم میرم مشهد خود به خودی به زبونم اومدمامانم گفت منم میام
گفتم تنها میرم قسمم داد گفتم نه تنها گفت قول بده برگردی گفتم برمیگردم رفتم تهران ساعت شش ونیم صبح بود
رسیدم ترمینال ازادی مستقیم ازاونجا سوارماشین شدم رفتم راه اهن نمیدونم ی دلشوره خاصی داشتم
همونکه رسیدم رفتم از راه اهن باجه بلیط فروشی بلیت خریدم گفتن برو سوار شو رفتم سوارشدم
تو خودم فکر میکردم واقعا میرم مشهد خدایی خودم باورم نمیشد یه خانومی بود اونجا اشنا شدم
باهاش خیلی خانوم بود خیلی باهام حرف زدم بهم دلداری میداد گفت چندمین باریه میری مشهد
گفتم اولین بار گفت واقعا گفتم بله به مولا درس بود میرفتم وتو قطار بودم اما باورم نمیشد که
میرم مشهد ساعت حدود هفت عصر بود رسیدم مشهد قطار سریع سیر بود اتوبوسی دو یا سه ساعت یادمه
زود رسید توقف زیاد نداشت رسیدم وقتی به محضش سوار تاکسی شدم رفتم گفتم برین حرم ی میدانی
بود دقیق یادم نی فک کنم اسمش میدان اب بود اینجور چیزا بودوقتی پیاده شدم حرم رودیدم استرس داشتم
پام شروع به لرزیدن کردم بخدا قسم نمیدونم دلشوره داشتم انگار با پای خودم نرفتم مشهد
هرقدم که بر میداشتم این حالتم بیشتر میشد پالرزم ورفتم ساکم رو دادم امانتیا
رفتم تو حرم هم تو شوک بودم وی حس عجیبیی داشتم انگار تو دنیای دیگه ای بودم
قدم قدم نزدیک ضریح که میشدم استرس بیشتر تو این فکر بودم واقعا بیدارم یاخواب
وقتی ضریح رو دیدم ورسیدم داشتم میخندیدم واز چشام خود به خودی اشک میومد
نمیدونم چرا دلم دلشوره بود رفتم ضریح رو لمس کردم اولین چیزی که به زبونم اومد
این بود که خدایا بامن چی کردی کسی که از جای زیارتی خوشش نمیومد الان اینجاست
باورم نمیشد بخدا باورم نمیشد رفتم گوشه ای نشستم به ضریح خیره شدم اصلا
انگار اون ادمی نبودم حالم بد بودش وازهمه چی تنفر داشتم ناامید خیلی شاد بودم میخندیدم خود به خودی
بعدش رفتم حیاط حرم دیدم اخوند هایی نشستن نوشته پاسخ گویی شرعیات فک کنم اینجور چیزا بودش
رفتم همه چیز رو تعریف کردم سوال میپرسید منم گفتم که خود زنی واین کارارو کردم بهم برگشت گفت
ببین تو اینطور که میگی با پای خودت نیومدی اینجا هرکس اینطور نمیشه ببین خدا چقدر دوست داره
گفت خود زنی جاش جهنمه وچیز خوبی نیست وخیلی چیزا گفت وگفت ببین یادت باشه خدا کنارته
خدا رو حس کن واقعا دوست داره ک الان اینجایی واولین باریم که هست اومدی خودشم اینطور
وخیلی چیزا وقتی ازاونجا اومدم بیرون حالم بهتر شد واقعا انگار خوب شدم همه چیز داشتم بیخیال میشدم
وشدم چندین روزی که اونجا بودم بهترین لحظه ها روداشتماونجا فهمیدم
معنی پدر رو فهمیدم مادر یعنی چی فهمیدم خدا کیه فهمیدم اقا رضا که میگن کیه فهمیدم بزرگه
فهمیدم خدارو دارم نباید ناامید باشم نباید خودمو ازبین ببرم پدرومادرمو به گریه بندازم
فهمیدم خدا خیلی خداست پدر ومادر هم خودشون نشونه ی خداست
وبعد چند روز برگشتم همه چیز رو به فراموشی سپردم وخوب خوب بودم وشدم
اما الان فقط ی جا هست که شرمم میشه اونم جای خود زنی وتیغ هستش
که باید از بین ببرم باید نمیدنم الان چیا فک میکنین که اینو میخونین به اون بالایی قسم
و به ولای علی قسم تک تک حرفام واقعیت داره هدفم ازاین نوشته این بود که خدا با ماست فک
نکنین تنهایی ناامید نباشین من خدامو پیدا کردم ونیاز به کسیم ندارم چون خدا باماست وبامنه
شاد باشین درهمه لحظه های زندگیتون یاحق
MahDi
نوشته شده توسط خودم ساعت1:28دقیقه شب
خدا با ماست
این شداین تصمیم باخودتون .
هیچ چیزو هیچ کس دراین جهان شایستگی
ان را ندارد که دختری حتی ناخن انگشت
پایش را بخاطر ان عریان کند...
دخترم بگذار جسم تو مال کسی باشد که
حاظر است روحش رابرای تو عریان کند
چارلی چاپلین
دلم میخواد چند تا سلامتی بدم درسته ناشیم تو سلامتی دادن اما میدم
چون سلامتی من حرف دلمه پس میدم .
بسلامتی اون پسری که خانومش تو بغلش گفت محمد چقدر منو دوس داری گفت
تو دنیامی وهمه چیز وهمه کسمی بعد این حرف دختره برگشت گفت تو که انقدر
دوسم داریم میشه طلاقم بدی منم به کسی برسم که دوستش دارم برسم این از عشق
بسلامتی عماد قویدل که بهم فهمون معتاد مریض نیست معتاد رو مسخره نباید کرد
به معتاد باید احترام گذاشت چون تو وقتی سالم بوده چیزی رو از دست داده که تموم دنیاش بوده
پس نباید سرزنشش کرد اون همه چیزشو باخته .
بسلامتی اون دختری که جلو جمع داداش داداش اما پشت جمع اخ یواش.
بسلامتی اون پسری که به دختره میگه تموم وجودمی اره راس میگه اما خود دختره
نه هوس دختره بعد انجام دادن کارش اولین حرف پسره به دختره ما به درد هم نمیخوریم هه
اما اخرین سلامتی رو میدم به تموم مامان وبابا ها واللخصوص به مامان وبابای خودم که تموم وجودمه
وبدون اینکه ازمون چیزی توقعه داشته باشن عاشق واقعیمونن قدرشونو بدونیم با ی بوس کردن کوچیک نمیشیم
یاحق
MahDi
آشکین 1396/1/26
ساعت 13:17
میگن مجازیه هرکاری دلت میخواد بکن کسی نیست جلوتو بگیره
میگن یکی رو دست به سر کن یکی رو عاشق کن یکی روهوس باز کن
پاکی رو از کسی بگیر میگن عاشقش کن عاشق نشو اخرشم میگن مجازیه همه کار کن
اما نفهمیدن ما ادما الانا بیشتر ازاونیکه تو واقعیت باشیم تو مجازی هستیم
نفهمیدیم اونیکه پشت سیستمه ادمه نفهمیدیم دل داره نفهمیدیم احساس داره
نفهمیدیم رو که باز بشه مطمن باش پاکی رو ازش میگیره دنیا
یا نفهمیدیم که عاشقش میکنی تو مجازی دروغ میگی اما نفهمیدی که لطمه میخوره
نفهمیدی از دختر یا پسر نفرت پیدا میکنه نفهمیدی از زندگی نفرت پیدا میکنه
درسته مجازیه اما ادماش مجازی نیست پس کاش درک کنیم هیچ کس برابازی ساخته نشده
درک کنیم چون آدمیم ..............یاحق.................نوشته شده MahDi آشکین
12فروردین1396
مردبودن به سبیل جگذاشتن نیست مرد بودن به غولدور بازی نیست
مرد بودن به آرایش کردن نیست مرد بودن به ابرو برداشتن نیست
مرد اونی نیست که با چند دختر تجاوز کرده وبدبخت کرده
مرداونی نیست که زیر سر خیلی هارو داره هردقیقه با یکی هستش
مرد اونی نیست که به خودش برسه وبره دنبال ناموس کس دیگه
داداش اشتباه نکن
خدا چشم داره میبینه اره شما بزرگ شماها باخیلیا خوابیدین اما مطمنی خواهرت یامادرت باکسی نخوابیده
یا نمیخوابه؟
شنفتی میگن زمین گرده خدا بخواد برات میباره
اینم بگم داش گلم کسی به خانوادت چپ نگا کنه غیرتی میشیا درسته یانه؟
پس چرا تو باناموس مردم بازی میکنی چراباهاشون هم خواب میشی
سه تا مرد میشمورم یادت نره علی گندابی *رسول ترک*بهروز وثوقی
خواستی با کسی بخوابی گاهی به خواهر مادرتم نگا کن
مرد علی بود زنش فاطمه بود که الان بعد چندین قرن اسمشون تو زبونا میچرخه
نوشته ای ازم MahDiیا آشکین
یاحق
12فروردین1396
ساعت نمیدونم چند چون ساعت مهم نی توروزگار نامرد
هه