گاهی که دلت دیگر نه جا دارد برای درد ،و نه عشقی برای ماندن ، و نه
طاقتی برای بی طاقتی ها ...، گاهی که زبانت نایی برای جاری کردن
کلمات ندارد و صدایت در انبوه سکوت گم شده ...، گاهی ک نمیدانی
فریاد بزنی یا سکوت کنی ،بمانی یا بروی ،بخواهی یا
نخواهی...،نوشتن چه مرهمی است روی زخم های بی طبیب مگویت!
قلم چه زیبا از دلت بیرون میکشد و ردیف می کند قافیه های دل را !
و کاغذ تنها گوش شنونده ای است که در سکوت و سکون، حرف های
بی شنونده ات را می شنود و فرش زیر پایشان میشود !
وقتی که مینویسی صدایت را کسی نمیشنود، اشکت را کسی نمی
بیند،و حالت را کسی نمی فهمد .
وقتی می نویسی ، تمام وجودت از قلم روی کاغذ پیاده می شود ...
وقتی که مینویسی قلم زبانت می شود و کاغذ شنونده ات !تو اراده
میکنی و قلم میگوید و کاغذ می شنود !
می خواهی گریه کنی واژه اشک می نویسی...
می خواهی بخندی ،لبخند می نویسی...
می خواهی فریاد بزنی ، ولی در سکوت می نویسی...
و یا میخواهی حرف بزنی ، اما می نویسی...
زبان برای نوشتن مهم نیس ! مهم آن است تو آنچه را بنویسی که حرف
تو را می زند و از روح و جسم تو بر می خیزد ، از احساسی که نه
تعارف دارد و نه دروغ می گوید ...
نه چند رنگ است و نه بی رنگ ،نه تماما از دل بر می خیزد و نه تماما از
عقل !...
مهم نیست که تو چقدر در دریای کلمات غوطه وری ،چگونه جمله ها را
می چینی و از چه راهی می نویسی...
مهم آن است که تو از احساس خودت بنویسی ،از خودت !
از آنچه دیدی ، شنیدی ، خواندی و درک کردی . انسان وقتی میتواند
بنوید که خودش باشد ! خودش باشد و دنیای واژگان و یک قلم و یک
کاغذ ...
سکوت را در هیاهوی واژه های روی کاغذ تجربه کند و صدایش را در
سکوت به گوش ها برساند .
وقتی که می نویسی احساست را
افکارت را
و حتی خودت را
با دیگران
شریک می شوی !!!
.....